اولیور مى خندد و بعد سرش را پایین مى آورد تا دهانش به گوش هدلى نزدیک تر شود. مى دونستى افرادى که توى فرودگاه ها با هم آشنا مى شن، به نسبت افرادى که توى هر جاى دیگه با هم آشنا مى شن، هفتاد و دو درصد بیشتر ممکنه که عاشق هم بشن؟”
هدلى سرش را روى شانه ى او مى گذارد و مى گوید: تو خیلى بامزه اى! تا به حال کسى این رو بهت گفته؟”
اولیور خنده کنان مى گوید: بله، خودِ تو. امروز هزاربار همین رو گفتى.”
هدلى به ساعت دور طلایى آن طرف سالن نگاهى مى اندازد و مى گوید: خب، امروز دیگه داره تموم میشه. فقط چهار دقیقه مونده. ساعت ١١:۵۶ دقیقه ست.”
یعنى اینکه ما بیست و چهار ساعت پیش با هم آشنا شدیم.”
اما انگار خیلى بیشتر از این ها بوده!”
اولیور لبخندى مى زند و مى گوید: مى دونستى افرادى که ظرف بیست و چهار ساعت، همدیگه رو حداقل سه بار توى سه جاى مختلف دیده باشند، با احتمالِ نود و هشت درصد دوباره همدیگه رو مى بینن؟”
اما این بار هدلى به خودش زحمت نمى دهد که حرف او را اصلاح کند، فقط همین یک بار است که دوست دارد باور کند اولیور درست مى گوید.

گوید ,چهار ,ساعت ,افرادى ,آشنا ,دونستى افرادى منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود کده تیلا اخبار جامع تخصصی تکنولوژی و رایانه هموار کنکور انجمن شیمی دکتر شهریاری دانلود برنامه اندروید معرفی کالا فروشگاهی